خود را بـــــاور کـن
وقتی راه رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. دویدن که آموختی ، پرواز را بیاموز .
راه رفتن بیاموز ، زیرا راه هایی که میروی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر است.
پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی ، برای آن که به اندازه ی فاصله ی زمین تا آسمان گسترده شوی.
من را رفتن را از یک سنگ آموختم. دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند ، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند.
پلنگان ، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند ، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آنرا به فراموشی سپرده بودند.
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود ، رفتن را می شناخت.
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود ، دویدن را می فهمید.
و درختی که پاهایش در گل بود ، از پرواز بسیار می دانست.
آن ها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
نــظر فرامــــوش نــــــشه!
نظرات شما عزیزان: